سرخ سفید
نویسنده:
مهدی یزدانیخرم
امتیاز دهید
«سرخ سفید» نام سومین رمان «مهدی یزدانیخرم» است. از مهدی یزدانیخرم، پیش از این رمانهای «به گزارش اداره هواشناسی فردا این خورشید لعنتی» و «من منچستر یونایند را دوست دارم» منتشر شده است. داستان، از یک باشگاه ورزشی در خیابان شانزده آذر آغاز شده و به یک روز برفی در دیماه سال ۱۳۵۸ میرود. دهها داستان و روایت در این مقطع زمانی اتفاق میافتند که به نحوی با هم ارتباط پیدا میکنند.
در بخشی از داستان میخوانیم:
«در یک پوستر بزرگ، مردی را میبیند با هیبتی آنچنانی که گارد گرفته و به گوشهای نگاه میکند... مرد از استادان قدیمی همین باشگاه بود که یک سال پیش اعدام شد... سر درگیری با پنج لات زورگیر... میگفتند ساعت دوازده شب بود که شیهان باتجربه بعد از ده ساعت تدریس در کلاسهای مختلف و بعد تعطیلشدن باشگاه و رفتن آخرین شاگرد خصوصیاش، راه افتاد سمت خانه... وقتی رسید به میدان صادقیه و داشت میرفت تا سوار خطیهای شهران شود، گویا پنج نفر دورهاش میکنند و در تاریکی گهی که معمولا در غرب تهران دایمی است، جلو نگاه بیتفاوتشدهی جماعتی، میکشانندش بیخ دیوار تا به تهدید چاقو جیب بندهی خدا را بزنند، که شیهان کهنهکار دیگر کم میآورد و عصبانی میشود... خستگی عضلات ذهنش را از کار میاندازد و شروع میکند... با ضربهی مستقیم آگوسوکی دست راستش قفسهی سینهی یکیشان را چنان خرد میکند که به گواهی پزشکی قانونی دندهها در دم میشکند و فرو میرود در ریهی جوان که تازه مهاجرت کرده بود به تهران...»
بیشتر
در بخشی از داستان میخوانیم:
«در یک پوستر بزرگ، مردی را میبیند با هیبتی آنچنانی که گارد گرفته و به گوشهای نگاه میکند... مرد از استادان قدیمی همین باشگاه بود که یک سال پیش اعدام شد... سر درگیری با پنج لات زورگیر... میگفتند ساعت دوازده شب بود که شیهان باتجربه بعد از ده ساعت تدریس در کلاسهای مختلف و بعد تعطیلشدن باشگاه و رفتن آخرین شاگرد خصوصیاش، راه افتاد سمت خانه... وقتی رسید به میدان صادقیه و داشت میرفت تا سوار خطیهای شهران شود، گویا پنج نفر دورهاش میکنند و در تاریکی گهی که معمولا در غرب تهران دایمی است، جلو نگاه بیتفاوتشدهی جماعتی، میکشانندش بیخ دیوار تا به تهدید چاقو جیب بندهی خدا را بزنند، که شیهان کهنهکار دیگر کم میآورد و عصبانی میشود... خستگی عضلات ذهنش را از کار میاندازد و شروع میکند... با ضربهی مستقیم آگوسوکی دست راستش قفسهی سینهی یکیشان را چنان خرد میکند که به گواهی پزشکی قانونی دندهها در دم میشکند و فرو میرود در ریهی جوان که تازه مهاجرت کرده بود به تهران...»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سرخ سفید